ستارهستاره، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

از اين دخترا كي داره؟

اونگه...

ستاره جون وقتی گشنه‌اش می‌شود بعد از کش و قوس به بدن نوای گریه را سر‌ مي‌دهد و با صداي بلندي در آخرش مي‌گويد: اونگه...و اين اونگه يعني ستاره بايد برود سوخت گيري...
2 اسفند 1390

ستاره آی ستاره...

من يك ستاره دارم در آسمان آبي پرواز مي‌كنم من در آسمان به شادي وقتي كه صبح زيبا از راه مي‌رسد باز ستاره‌ی من امّا به خواب مي‌رود باز من در كنار تختم شب‌ها به انتظارش چشمم به آسمان است تا او رسد ز راهش ستاره‌ي قشنگم چشمك زنان و زيبا بر من دوباره بخشيد يك آسمان تماشا ...
26 بهمن 1390

سلام ستاره‌ام. خوش آمدی بابا...

وقتی در آغوشت می‌گیرم و سر کوچولویت را روی شانه‌هایم می‌گذاری، سبک می‌شوم. انگاری اصلا در قید و بند این دنیا نیستم. بابایی در آغوشت که می‌گیرم همه غصه‌ها و نگرانی‌هایم می‌رود جایی دور. با هم یکی می‌شویم و حظ می‌کنم. دلم می‌شود اندازه دل کوچکت. ستاره بانو! چقدر با هم حرف داریم. بابا باید کلی حدیث مظلومی و  روایت تشنگی را برایت بگویم. باید یادت دهم که جز زیبایی ندیدن یعنی چه؟ دخترم! خوش آمدی به این دنیا. دنیایی که ما ساخته‌ایم. ببخش بابا که بعضی چیزها سر جای خودش نیست. ستاره جانم! از حالا به بعد که دوستی‌مان شروع شده تا هر کجا، حتی آن دور دورها، تمام قد، همراه و پشتت ایست...
23 بهمن 1390
1